محل تبلیغات شما
از زبان پرنده ای در قفس

متن زیر روایتی از حس پرنده ای در قفس است که خوم نوشتم
بخونید و لذت ببرید.
از وقتی یادم میاد اینجا بودم ، توی این بالکن پر از گل های رنگارنگ ، تو خونه ی یه مادر بزرگ مهربون ، وقتی که از خواب پا میشه یه روسری گل گلی سفید سرش می کنه و آروم آروم با عصاش میاد سمت پنجره و اونو باز می کنه ، گل ها رو یکی یک آب میده و باهاش حرف میزنه وقتی چشمش به من میوفته مثل هر روز حالم رو می پرسه منم مثل همیشه براش چه چه می زنم و می خونم ، با مهربونی ظرف دونه هامو پر می کنه و آبم رو عوض می کنه .
از وقتی که یادم میاد همینجا بودم ، توی این خونه ، توی این بالکن ، توی این قفس که هیچ وقت نفهمیدم چرا میله هاش اینقدر سرد و بی رحم اند .
من همه چیز دارم ، آب دارم ، غذا دارم ، یه لونه ی کوچیک آبی رنگ گوشه ی قفسم دارم ، ولی انگار هیچی ندارم . هر روز که چشمم رو باز می کنم و شروع می کنم به خواندن همراه با گنجشک های سحر خیز دلم میگیره . هر روز که چشمم رو باز می کنم آسمون آبی رو بالای سرم می بینم قلبم فشرده می شه . هر روز با دیدن کلاغ های سیاه رنگی که آزاد روی تیر چراغ برق می شینند و غار غار می کنند از خودم متنفر می شم از پر و بال زرد رنگم از صدام از همه چیز . سرد می شم وقتی می بینم پرنده ای رو که پر می زنه تو دل آسمون و تو نور زرد رنگ خورشید محو می شه .
جسم من ثروتمنده اما روحم به قدری فقیر و طالب آزادیه که هر بار آسمون ابی رو می بینم دیوانه وار خودم رو به میله های خاکستری رنگی می زنم که حس شیرین آزادی رو از من گرفتن . عشق روحم به آسمان بار سنگینی رو دوش جسمم می گذاره و اونو روز به روز پیر تو و بی جون تر از قبل می کنه اما من نا امید نمی شم و می خوانم به عشق ازادی و به امید رهایی .
هر وقت مادر بزرگ رو می بینم یاد خودم می افتم چون می توانم روح شاد و پرنشا طش رو درون جشم آرام و پیرش احساس کنم . احساس می کنم او هم مانند من تشنه پرواز کردن است ، زیرا می دانم دلش چگونه برای دیدن نوه دردانه اش پر می کشد اما چون جسمش اجازه نمی دهد تنها می توند هفته ای یکبار او را ببیند .
هر هفته که نوه عزیزش به دیدنش می آید ، شکفته می شود و مانند پروانه به دورش می گردد اما انگار نوه او هم در قفسی زندانی است ولی مانند من و مادربزرگ مجبور به تحمل آن نیست ، چون خودش خود را در آن قفس زندانی کرده است . هر گاه که وارد خانه می شود می بینم که وسیله ای کوچک و مستطیلی شکل با صفحه رنگارنگ به اسم موبایل به دست می گیرد و دور خود میله ای از فولاد کشیده ، خودش را از محبت های خالص مادربزرگ محروم می کند و دل به محبت های مجازی می ببندد .
چه دنیای عجیبی . ، پرنده ای مثل من که از بدو تولد تشنه ی لحظه ای پرواز در آسمان بوده است هرگز به ذهنش هم خطور نمی کنه که موجوداتی در دنیا هستند که سیر از آزادی خود را در قفس هایی تنگ و تاریک حبس کرده اند و منتظر معجزه ای هستند که زندگیشان را زیر و رو کرده به ان سر و سامان دهد .
مثل هر روز چشمانم را باز می کنم و با امید و نشاطی که تا به حال نداشته ام می خوانم دیشب رویای شیرینی دیدم روی شیرین آزادی . مادربزگ مهربان هم روسری به سر عصا به دست میاد به سمت پنجره اما صدای زنگ خونه متوقفش می کنه به خاطره همین بر می گرده ، میره سمت در وانو باز می کنه ادم هایی پشت در هستند که شاید تا به حال بیشتر از یک بار هم ندیدمشان آری آنها فرزندان و نوه های مادربزرگ اند که او را در آغوش گرفته اند مادربزرگ از سر عشق و شادی اشک می ریزد و بعد از مدت ها از ته دل می خندد و من هم می خندم و شاد تر از پیش می خوانم مادر بزرگ نگاهی به من می اندازد و به سمت پنجره می آید ، آن را باز می کند دستش را به سمتم دراز می کند و ارام در قفسم را باز می کند ، قلبم دیوانه وار می کوبد ، آرام آرام به سمت در قفس می روم ، ناباورانه به مادر بزرگ نگاه می کنم شاید توهم است شاید هنوز خوابم از قفس بیرون می زنم لبه بالک می نشینم نه این خواب نیست این عین واقعیته . بالاخره حسش کردم ، به دستش آوردم ، دیگر آزادم . آواز خوان از مادر بزرگ مهربان تشکر می کنم و پر می کشم به سمت اسمان آبیرنگ که پرواز در آن را تنها در رویاهایم می دیدم . چه شیرین است طمع آزادی . .

لحظه های زیر باران

لحظه دل انگیز زیر باران

یار مهربان گذشته ....یار از دست رفته ی امروز

، ,رو ,ای ,کنه ,کنم ,قفس ,می کنه ,می کنم ,باز می ,هر روز ,می بینم

مشخصات

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

longpupartghaz جنگل،زیباترین جلوه طبیعت (حفظ و نگهداری آن وظیفه همگانی است) jahrmantgroupep دانلود نرم افزار های جدید ای پی سافت گیتا وب ovnelmogi وبلاگ الهام Betty's receptions Edward's collection ligamlchuckmalp